کسی با سکوتش
مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد
کسی با نگاهش
مرا تا درندشت دریای خون برد
مرا بازگردان
مرا ای به پایان رسانیده
آغاز گردان...
پیداست هنوز شقایق نشدی ...زندانی زندان دقایق نشدی ...وقتی که مرا از دل خود میرانی ...یعنی که توهیچ وقت عاشق نشدی ...زرد است که لبریز حقایق شده است ...شاعر نشدی و گرنه می فهمیدی ...پاییز بهاری است که عاشق شده است ..
پیداست هنوز شقایق نشدی ...
زندانی زندان دقایق نشدی ...
وقتی که مرا از دل خود میرانی ...
یعنی که توهیچ وقت عاشق نشدی ...
زرد است که لبریز حقایق شده است ...
شاعر نشدی و گرنه می فهمیدی ...
پاییز بهاری است که عاشق شده است ..