ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه بهشت اما... آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد.
"مهدی اخوان ثالث"
این قصه تکراریست...، مثل حرف های هر شب ...
مثل همان بهانه ایی که هر شب برایشان می گریم...
اصلا همه چیز تکراریست این روزا..، مثل خودم ،
مثل آیینه که هر روز فقط یک چهره را به من می نمایاند...
قاب خالی چهره ام ، مو های سفیدی که روزی عاشقانه سیاه بود...
من از تکرار پی در پی خسته...
من از اشک و آه خسته ..
آه ، من از این زندگی خسته،
حتی خدایان هم دگر سراغی از تنهای این کوچه ها نمی گیرند
این انتظار خسته ، این بار با حسرت خو گرفته ،
نفرین به من که هنوز هم در افسون عشق اولم...
نفرین به این مردمان که فقط وعده دروغ می دهند ...
نفرین به این مردمان که قلب شکسته ام را آزار می دهند
نفرین به واژه ای که سر آغاز دوست داشتن بود
نفرین به این عشق ها ،
نفرین به من و این زندگیم ،
نفریت به این شهر ها با مردمانش..
عالی
ممنون
این روز ها آنقدر شکسته ام،
که عصا به دست راه میرود دلم...
قربون اون دلت.
از آدمها بگذر!
ناراحت این نباش که چرا جاده ى رفاقت با تو همیشه یک طرفه است…!
مهم نیست
اگر همیشه یک طرفه اى شاد باش که چیزى کم نگذاشته اى و بدهکار خودت ؛
رفاقتت و خدایت نیستى…
ممنون.
این شعر رو دوس دارم
مرسی که به وبلاگم سر زدی
خواهش میکنم عزیزم.
ممنون از حضورت