تو نیستی که ببینی چگونه میگردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من...
ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رودوان دل که با خود داشتم، با دلستانم می رودمحمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروانکز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود
هی روزگار...
رسیده ام به حس برگی که می داند ، باد از هر طرف که بیایدسرانجامش افتادن است . . .
ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم می رود
محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود
هی روزگار...
رسیده ام به حس برگی که می داند ، باد از هر طرف که بیاید
سرانجامش افتادن است . . .