غریب

داستان غریبی ست زندگی... 

دستی که داس را بر میدارد 

همان دستی ست  

که گندم کاشته بود...

نظرات 4 + ارسال نظر
هدی شنبه 2 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:47 ب.ظ http://aftabgardantarin.blogfa.com

چه جای شکوه اگر زخم آتشین خوردم
که هرچه بود ز مار در آستین خوردم



فقط به خیزش فواره ها نظر کردم
فرود آب ندیدم ! فریب از این خوردم


مرا نه دشمن شیطانی ام به خاک افکند
که تیر وسوسه از یار در کمین خوردم


زمن مخواه کنون با یقین کنم توبه
من از بهشت مگر میوه با یقین خوردم!؟


قفس گشودی ام و ” اختیار ” بخشیدی
همین که از قفست پرزدم زمین خوردم!

خاطره یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:12 ب.ظ http://rahalost.blogsky.com

و تـــو هنــــوز




با تمـــام نبودنت ،



تمــــام بــــودن منـــــی...!!!

PS سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:56 ب.ظ http://parvizsadeghi.blogfa.com

تشکر از حضور معطرتون

شبتون دلپذیر

آرشید جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:34 ب.ظ http://arshid.blogsky.com/

سلام
یک یک آثارتان زیبا و ستودنی بود ...
بخصوص این قطعه خیلی بدل نشست .
بسیار سپاسگزارم

مرسی دوست عزیز
ممنون از حضورتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد