تنهایی

من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی! 

مشت بر مهره تنهایی من پیچاندی 

مهر دستان تو دنبال دعایی میگشت 

بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی 

ذکرها گفتی و بر گفته خود خندیدی 

از همین نغمه تاریک مرا ترساندی 

بر لبت نام خدا بود خدا شاهد ماست 

بر لبت نام خدا بود مرا رقصاندی 

دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت 

عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی 

قلب صدپاره من مهره صددانه نبود 

تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی...

نظرات 1 + ارسال نظر
شهرام سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:42 ق.ظ http://shahram32.mihanblog.com

در بهار زندگی احساس پیری می کنم
با همه آزادگی فکر اسیری می کنم
بس که بد دیدم ز یاران به ظاهرخوب خود
بعد از این بر کودک دل سخت گیری می کنم
در به رویم بسته ام از این و از آن خسته ام
من به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته ام
ای خدای آسمان بهتر تو میدانی که من
بارها در راه او تا پای جان بنشسته ام
شمع بودن ذره ذره آب گشتن تا به کی
راه پر خاشاک را آرام رفتن تا به کی....
شاد زی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد