یک روز

یک روز دوباره خانه خواهم رفت 

در خواهم زد چون مرد بیگانه 

خواهی پرسید: "کیست پشت در"؟ 

خواهم پرسید: "کیست در خانه"؟ 

آری یک روز خانه خواهم رفت 

در خواهم زد چون مرد دیوانه 

دیوانه تری به خشم خواهد گفت: 

"او نیست توی این خانه" 

یک روز دوباره خانه خواهم رفت 

اما...اما کجاست آن خانه 

نه مادر نه پدر نه در... 

آیا...آیا همه چیز بود افسانه؟ 

 

                                                             " گلچین گیلانی "

نظرات 3 + ارسال نظر
خانوم لیمویی سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:06 ب.ظ http://lemons-world.blogfa.com

چه غمناک!

شاد باشی عزیزم
به خاطر زیباییش نوشتم.

شهرام چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:42 ق.ظ http://shahram32.mihanblog.com

بس شنیدم داستان بی کسی

بس شنیدم قصه ی دلواپسی

قصه ی عشق از زبان هر کسی

گفته اند از می حکایت ها بسی

حال بشنو از من این افسانه را

داستان این دل دیوانه را

چشم هایش بویی از نیرنگ داشت

دل دریغا سینه ای از سنگ داشت

با دلم انگار قصد جنگ داشت

گویی از با من نشستن ننگ داشت

عاشقم من قصد هیچ انکار نیست

لیک با عاشق نشستن عار نیست

کار او آتش زدن من سوختن

در دل شب چشم بر در دوختن

من خریدن ناز او نفروختن

باز آتش در دلم افروختن

سوختن در عشق را از بر شدیم

آتشی بودیم و خاکستر شدیم

از غم این عشق مردن باک نیست

خون دل هر لحظه خوردن باک نیست

آه می ترسم شبی رسوا شوم

بدتر از رسواییم تنها شوم

وای از این صد و آه از آن کمند

پیش رویم خنده پشتم پوزخند

بر چنین نا مهربانی دل مبند

دوستان گفتند و دل نشنید پند

خانه ای ویرانتر از ویرانه ام

من حقیقت نیستم افسانه ام

گر چه سوزد پر ولی پروانه ام

فاش می گویم که من دیوانه ام

تا به کی آخر چنین دیوانگی

پیلگی بهتر از این پروانگی

گفتمش آرام جانی ؟ گفت : نه

گفتمش شیرین زبانی ؟ گفت : نه

گفتمش نا مهربانی ؟ گفت : نه

می شود یه شب بمانی ؟ گفت : نه

دل شبی دور از خیالش سر نکرد

گفتمش افسوس او باور نکرد

خود نمی دانم خدایا چیستم !

یک نفر با من بگوید کیستم !

بس کشیدم آه از دل بردنش

آه اگر آهم بگیرد دامنش

با تمام بی کسی ها ساختم

وای بر من ساده بودم باختم

دل سپردن دست او دیوانگی ست

آه غیر از من کسی دیوانه نیست

گریه کردن تا سحر کار من ست

شاهد من چشم بیمار من ست

فکر می کردم که او یار من ست

نه فقط در فکر آزار من ست

نیتش از عشق تنها خواهش است

دوستت دارم دروغی فاحش است

یک شب آمد زیر و رویم کرد و رفت

بغض تلخی در گلویم کرد و رفت

مذهب او هر چه باداباد بود

خوش به حالش کین قدر آزاد بود

بی نیاز از مستی می شاد بود

چشم هایش مست مادر زاد بود

یک شبه از قوم سیرم کرد و رفت

من جوان بودم پیرم کرد و رفت … !

موشو خانوم جمعه 2 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:43 ب.ظ http://www.zombe.blogfa.com


یه بارم یه نوشته از گلچین گیلانی دیده بودم که قشنگ بود...
خیلی

درسته نوشته های قشنگی دارن.
ممنون از حضورت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد