آدمها می آیند زندگی می کنند می میرند و می روند...
اما فاجعه زندگی تو آن هنگام آغاز می شود
که آدمی می رود اما نمی میرد!
می ماند و نبودنش در بودن تو چنان ته نشین می شود
که تو می میری در حالی که زنده ای...
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرماصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرمیک قطره آبم که در اندیشه فرداافتادم و باید بپذیرم که بمیرم ...
زیبا بودممنون عزیزم
زندگی را طی کن و آنگاه که بر بلندترین قله هایش رسیدی، لبخند خود را نثار سنگریزه هایی کن که پایت را خراشیدند.
ممنون ازحضورت
وقتی بنا بر جدایی باشدچه فرقی می کندخط تیره یا عصای موسی...
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم
یک قطره آبم که در اندیشه فردا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم ...
زیبا بود
ممنون عزیزم
زندگی را طی کن و آنگاه که بر بلندترین قله هایش رسیدی، لبخند خود را نثار سنگریزه هایی کن که پایت را خراشیدند.
ممنون ازحضورت
وقتی بنا بر جدایی باشد
چه فرقی می کند
خط تیره یا عصای موسی...