به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست...
از میان کسانی که برای دعا و طلب باران به دشت می روند
فقط آنهایی که به خدا ایمان دارند با خود چتر همراه می برند.
بیا خیال کنیم
که سالهای جدایی در این میانه نبود
که عمر ما همه در رنج انتظار نرفت
که آن درخت که با خون دل بپروردیم
ز شعله های شبیخون آذرخش شکست
شکست_ تلخترین واژه_ ناگوارترین!
هنوز در دل ما شور و زور در بازوست
بیا درخت بکاریم باز روی زمین
بدون آنکه بگوییم
کی شکوفه دهد
و میوه ای که بار آورد
که خواهد چید
بهار تازه نفس خرم و دل افروزست
بیا خیال کنیم
تولد من و تو صبحگاه امروز است.
" ژاله اصفهانی "
شاید فردا خدا کمی سرش خلوت شود...